زنده دل رباني، ذاكر صمداني، عارف بالله، معروف روح و جان، شفابخش دلهاي حزين، آنكه همه را گذاشت تا (او) را گرفت، رانده درگاه ابليس رجيم و باريافته خالق رحيم، مصاحب روحالله، حضرت مستطاب اجل خيرالحاج ميرزا علياكبر معلم بزرگمردي از تبار وارستگان و نامداران علم و عمل و حوزههاي سنتي قديم بود؛ مردي از گونه سيد موسي زرآبادي، شيخ علياكبر الهيان، ميرزا مهدي اصفهاني و شيخ مجتبي قزويني.... و ديگر راهيان و .سالكان سلوك شرعي و پروردگان معارف قرآني
او در سال 1320 هجري قمري (1282 هجري شمسي) در خانوادهاي روحاني و ريشهدار در شهر كهنسال دامغان چشم به جهان گشود. پدرش مرحوم ميرزا محمد معلم دامغاني از روحانيون باتقوا و خوشنام دامغان بود. مقدمات علوم ديني را در همان دامغان و بيشتر نزد پدر و برخي از روحانيون همشهري فرا گرفت. در حدود بيست سالگي مدت كوتاهي به حوزه مشهد مقدس آمد ولي عمده درسهاي حوزوي را بعداً در قم و قزوين گذراند، حوزه قم كه به تازگي به همت مرحوم آيت الله حائري يزدي پا گرفته بود، مشتاقان را از هرسو به سوي خود جذب ميكرد و طلبه جوان ما، شيخ علياكبر معلم دامغاني نيز از زمره پاكدلاني بود كه به شوق مراتب عاليتر دانش و دين به آنجا رخت كشيد و به زودي همراه با برخورداري از دروس سطح حوزه قم و سپس استفاده از درس خارج فقه مرحوم آيتالله حاج شيخ عبدالكريم حائري با روحاني عاليقدر و كمنظيري نيز آشنا شد كه هم از مدرسين عاليمقام بود و هم برخوردار از مراتب عاليه علوم باطن و معارف ماورائي و قرآني؛ آن بزرگ مرحوم آيت الله شيخ علي اكبر الهيان رامسري شاگرد اخلاقي مرحوم آيت الله سيد موسي زرآبادي قزويني بود و شيخ علياكبر معلم دامغاني با جديت، كوشش، تقوا و پاك دلي به زودي از فروغ باطن اين استاد بهرهها گرفت. به طوري كه استاد او را سزاوار آن يافت كه به حضور سيد موسي زرآبادي مشرف شود و حضوراً از پرتو كمالات او بهرهمند گردد و بدينترتيب طلبه جوان ما شيخ علياكبر معلم دامغاني در عنفوان سيسالگي به قزوين رفت و در مدرسه التفاتيه سكني گرفت و مستقيما در زمره شاگردان مرحوم زرآبادي به كسب فيض و تكميل مراتب تقوا، اخلاق، علم و عمل پرداخت و پس از فوت مرحوم زرآبادي در سال 1353 هجري قمري مجدداً به استاد خود مرحوم شيخ علياكبر الهيان پيوست....
مرحوم شيخ علياكبر معلم دامغاني مدتي پس از پايان جنگ جهاني دوم و پس از خروج متفقين از ايران براي انجام خدمات بيشتر چند سال در تهران ساكن شد و در اين سالها بنا به مصالحي از لباس روحانيت بيرون آمد و اندكي پيش از فوت مرحوم استاد خود به دامغان بازگشت و سالهاي سال به انزوا و گمنامي زيست و در سالهاي اخير حياتش به جهت مراوده برخي دوستان و نيز مراوده با مرحوم امام خميني كه او را از جواني در حوزه قم به خوبي ميشناخت و با او دوست و همدرس بود، قدري از انزواي او كاسته شد، اما همچنان تا پايان عمر گمنام زيست. به طوري كه حتي در شهر و زادگاهش كه حدود يك قرن نيز او را به نيكنامي ميشناختند از مراتب علمي و باطني او آگاه نبودند.
اين بزرگمرد كه به شهادت برخي از دوستداران، آشنايان و معاشران به اضافه بر ملكات فاضله اخلاقي، تقوا، زهد و معرفت، خوارق و كرامات بسيار نيز از او سراغ داشتند با معاشرت با فاميل، آشنايان، بستگان و با عموم مردم چنان طبيعي و به دور از هرگونه خودنمايي ميزيست كه دقيقترين افراد هم اگر با او سابقهاي نداشتند، پس از ماهها و سالها آشنايي نميتوانستند دريابند او از روحانيون عاليمقام و داراي مقام معنوي و برخوردار از علوم حوزوي تا آخرين مدارج آن ميباشد.
و سرانجام غروب روز سهشنبه دهم رجب 1418 قمري، مطابق با بيستم آبانماه 1376 شمسي در شهر دامغان ستاره وجود اين عزيز افول كرد در حالي كه به راستي قدرش ناشناخته و وجودش گمنام بود.